دردی شیرین بر سینه ی بی قرارم
می کوبد. دردی شبیه عشق.دردی که سایه ی نوازشگر نگاهت را می جوید. کاش می دانستی
که چقدر دل تنگ توام.لب هایم خاموشند اما کاش غوغای درونم را می شنیدی، تا من
همیشه آرام و بی پروا به تماشایت می نشستم و با دبدن غنچه ی لبخندی که در میان لب
هایت پرپر می شد توان زندگی می یافتم.آه که چقدر سرگردانم...
منم و سکوت و تنهایی.
کاش می توانستم بانگ عشق را به
صدا درآورم تا طنین دل نوازش را می شنیدی و باورم می کردی.
مرا که این همه بی تو بی تابانم
یکی را دوست می دارم
ولی هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاهم
ولی افسوس...
زندگی زیبایی است
می توان بر درختی تهی از بار٬
زد پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک
و تهی بذری ریخت
می توان از میان فاصله ها را
برداشت
دل من با دل تو ...
هر دو بیزار از این فاصله هاست
...
شهر اول: نگاه و
دلربايی
شهر دوم: ديدار و
آشنايی
شهر سوم: روزهای شيرين
و طلايی
شهر چهارم: بهانه ، فکر
، جدايی
شهر پنجم: بی وفايی و
بی خيالی
شهر ششم: دوری و بی
اعتنايی
شهر هفتم: اشک ، آه ، تنهايی
43998 بازدید
14 بازدید امروز
11 بازدید دیروز
44 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian