زیر این طاق کبود، یکی بود، یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود، که دلش شکسته بود
همه آرزوهاش، پر کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت
چشش افتاد به قفس، دل اون بد جوری سوخت
تو چش مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشست
تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست
بریم تا اون بالاها سوار ابرها بشیم
یه دفعه مرغ اسیرنگاهش بهاری شد
43992 بازدید
8 بازدید امروز
11 بازدید دیروز
38 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian