×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

پسرایرونی

طاق کبود

زیر این طاق کبود، یکی بود، یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود، که دلش شکسته بود

اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس

همه آرزوهاش، پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت

چشش افتاد به قفس، دل اون بد جوری سوخت

زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید

تو چش مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید

دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشست

تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست

 

شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم

بریم تا اون بالاها سوار ابرها بشیم

یه دفعه مرغ اسیرنگاهش بهاری شد

بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
دوشنبه 19 دی 1390 - 1:05:30 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم